مجموع نظرات: ۰
شنبه ۲۳ آذر ۱۳۸۷ - ۰۷:۳۶
۰ نفر

حدیث نبی‌زاده: می‌گویند شهر موجود زنده‌ای است، موجود زنده هم، پویاست و خاطراتش را خودش می‌سازد و...

 اما من ناگهان می‌ترسم و دلم برای تمام شهر، خیابان‌ها و کوچه‌های طهران و حتی «تهران» که خدا می‌داند 100سال بعد چطور نامیده و نوشته می‌شود، تنگ می‌شود. ناگهان دلم می‌خواهد راه بیفتم و بروم لاله‌زار، میدان مشق، پاقاپق و...  .و این میان لاله‌زار خیابان شهرگردی به سبک فرانسوی‌های شانزه لیزه،  رو،  انگار فریاد می‌زند.

 روزهایش را به یغما می‌برند. همه این مغازه‌های الکتریکی و مردهایی که یادشان نمی‌آید سینما و هنر هفتم، نشستن جلوی پرده نقره‌ای و ساعت‌‌ها به انتظار دیدن هنرپیشه‌ای معروف ایستادن، از اینجا-  دقیقا همین خیابان شلوغ و دودآلود-  شروع شده است.گوش کن! لاله‌زار فریاد می‌زند. صدایش را می‌شنوی؟!

ناصرالدین شاه از سفر فرنگ که برگشت، مدهوش صدای تق‌تق کفش‌های زنانه بود بر سنگفرش خیابان شانزه‌لیزه و شهرنشینی به سبک مدرن. او به سرعت اعلام کرد که قصد دارد از لاله‌زار، شانزه‌لیزه‌ و از تهران، پاریس دوباره‌ای، شبیه آنچه در فرانسه دیده بود بسازد و این طور شد که سنگفرش شدن خیابان شروع شد.

از خروجی مترو تا خیابان لاله‌زار را پیاده می‌روم. همین طور می‌چرخم دور خودم، توی کوچه‌ها، کوچه‌های بن بست که انتهای‌شان می‌رسد به خانه‌های قدیمی با حیاط‌های بزرگ، آنهایی که از پشت دیوارهایشان تنه خشکیده درخت‌ها معلوم است و توی این روز پاییزی که انگار دوده‌ها توی هوا یخ بسته‌اند بیشتر شبیه انبارند تا خانه. به زمین نگاه می‌کنم، آسفالت است. در صفحه اصلی روزنامه اطلاعات تاریخ 5 خرداد ماه سال1314 آمده است که آسفالت لاله‌زار به خوبی پیش می‌رود. اصلا از زمان بوذرجمهر؛ از اولین بلدیه‌چی‌های پایتخت تا امروز چندبار روی این زمین‌ها قیر ریخته‌اند؟

روزهایی که بر من گذشت

قبل‌تر، آن وقت که هنوز دروازه‌های شهر به 12 تا و تاریخ به سال 1284هجری قمری نرسیده بودند. آن روزهایی که هنوز لاله‌زار باغ بود و میان درخت‌های استوار و زیرسقف بلند عمارت‌های ساخته شده بنا بر اسلوب معماری قجر و نئوکلاسیک اروپا از میهمانان ویژه درباری پذیرایی می‌شد، اصلا چون ارگ سلطنتی منتهی‌الیه شهر بود فتحعلی‌شاه و محمد شاه سواره از ارگ برای گردش به باغ لاله‌زار می‌رفتند.

هر وقت سفیری یا نماینده‌ای از طرف دولت‌های خارجی به تهران وارد می‌شد، در باغ لاله‌زار از آنها پذیرایی می‌کردند. ژنرال گاردان،  مامور ناپلئون هم چند روزی در باغ لاله‌زار اقامت داشته و پس از آن مامورین انگلیس، اتریش و غیره به لاله‌زار آمدند. آن زمان شهر شکل دیگری داشت. آن وقت‌ها پایتخت شهر کوچکی بود.

خیابان از روزهای رفته هم تصویرهایی دارد؛ تصویر دستگاهی غریب که به باغ آمد تا با آن تلگراف‌ها فرستاده و گرفته شود. هرچند دستگاه خیلی زود به میدان مشق و بعد‌تر شاید توپخانه آن وقت‌ها رفت.

تصویر حیوانات و اولین باغ وحش ایران هرچند که آن هم با کنده شدن دست پسرکی شیطان با دندان‌های تیز شیری برچیده شد.

تصویر ترور صنع الدوله هدایت وزیر مالیه وقت، که در عصر روز ششم صفر 1329 هجری قمری در سر چهار راه لاله‌زار به دست چند قفقازی تبعه روسیه تزاری اتفاق افتاد....
بگذریم.

ناصرالدین شاه که به حکومت رسید، فرمان ساخت دروازه‌ها را داد. 12 دروازه دور تا دور شهری که داشت جامه‌اش را عوض می‌کرد.

دروازه دولت که پایه‌هایش بر زمین محکم شد، باغ لاله‌زار هم جزئی از شهر شد. همان زمان برای آسودگی رفت‌وآمد اتابک‌خان؛ همان که صاحب باغ‌اتابک بود و بعدتر پارک اتابک به یاد او برجا ماند، از لاله‌زار تا میدان توپخانه راه واگن اسبی کشیده شد. همان دوره‌ها دکان‌های رنگ‌رنگ در لاله‌زار باز شدند و شهرنشینی راهش را به خیابان تازه تاسیس باز کرد.

رونق یک خیابان

نمی‌دانم رونق گرفتن یا از رونق افتادن. رونق گرفتن خیابان وقتی قرار شد شانزه‌لیزه باشد و در میانه‌اش گراند هتل بنا شد تا جایی باشد برای آواز خواندن‌های عارف قزوینی و اجراهای عشقی در باب آزادی و عشق و...

مغازه‌ها با معماری غربی، ویترین‌هایی به سبک دیگر و اجناس لوکس در آن راه افتاد.زنان شیک پوش و مردان آلامد عصر به عصر بهترین لباس‌های‌شان را می‌پوشیدند و 800 قدم طول خیابان را ده‌ها بار می‌آمدند و می‌رفتند.

سینماها یکی بعد از دیگری در همان محدوده افتتاح می‌شد، استودیوهای فیلمسازی‌ فعال می‌شدند. هنرپیشه‌ها با اتول‌هاشان به آن جا می‌آمدند. عشق فیلم‌ها از سینمایی به سینمای دیگر می‌رفتند. کیمیایی‌ها تربیت می‌شدند و...اینها لابد می‌شود رونق گرفتن.
خیلی نگذشته است اما حتما لاله‌زار هم باورش نمی‌شود. مگر چند سال گذشته است؟

هنوز آن قدر روز نگذشته که آدم‌ها، آنهایی که خاطره‌ای از آن روزها، روزهای رونق یک خیابان داشتند نباشند اما در خیابان که راه می‌روی، از منوچهری که می‌گذری، توی خیابان سعدی که سرازیر می‌شوی انگار هزار سال گذشته است، هزار سال طولانی، از آن سال‌هایی که دلشان می‌خواهد خاطرات و روزها را ببلعد.

لاله‌زار بلعیده شده است. اصلا هم مهم نیست که باورمان بشود یا نه. گوشه و کنار همین طور الکتریکی هست و لامپ‌فروشی و... .

اصلا شروع افول لاله‌زار در دوره پهلوی دوم بود. هر چه جمعیت شهر در این دوره بیشتر می‌شد طبقه مرفه به سمت شمال شهر‌هدایت می‌شدند. به‌دنبال آنها واحدهای تجاری لوکس هم به آن مناطق راهی شدند، تا به‌دلیل حضور افراد کم درآمد در این منطقه‌، بیشتر مغازه‌های عمده فروشی یا خیاطی‌ها تبدیل به تولیدی و سری دوزی شدند.

البته تولیدی‌های پوشاک نتوانستند همه عرصه‌های موجود در لاله‌زار را اشغال کنند، زیرا کالاهای جدید لوازم الکتریکی در این خیابان جایگزین شد و اطراف خیابان چراغ برق (امیرکبیر) را به‌علت سابقه وجود کارخانه برق، مناسب استقرار این فعالیت‌ها دیدند. به این دلیل الکتریکی‌ها به خیابان ناصرخسرو و پشت شهرداری رو آوردند تا بتوانند به مشتریان کارخانه برق سرویس دهند.

امروز گراند هتل ثبت شده در لیست میراث فرهنگی،  بازارچه فروش سیم و لامپ است و گوش کن، صدای فریاد لاله‌زار 800 قدمی را می‌شنوی.

هوا سرد است نه آن قدر که بلرزی اما در خیابان که راه می‌روی تنت می‌لرزد از به چشم دیدن روزهای زوال یک خیابان که نه، از به یغما رفتن خاطره‌های یک شهر، طهران... .
از آدم‌های آلامد و شیک پوش خبری نیست. مردهای فروشنده‌اند که می‌بینی‌شان. کسی نیامده یک عصر پاییزی را در خیابانی با ده‌ها سالن تئاتر و سینما بگذراند، کسی نیامده چرخ بزند و برای خودش خاطره بسازد و آخر شبی راه بیفتد سمت خانه‌اش.

کسی روی موهایش روغن و بریانتین نزده و لباس‌های نواش را نپوشیده است.
آدم‌ها آن قدر عصبی‌اند، آن قدر عجله دارند، چنان تند راه می‌روند و به تو که آمده‌ای خاطره دوره کنی، تنه می‌زنند. نمی‌بینند و نمی‌شنوند که لاله‌زار فریاد می‌زند... .

ارباب جمشید کجاست؟

قبل‌تر هم آمده بودم تنها به هوای دیدن کافه معروف خیابان ارباب جمشید راه پیدا کرده به لاله زار، اما آن وقت هم پیدایش نکردم. من شبیه همه آنهایی بودم که آمده بودند مردهای ندیده شده در فیلمفارسی‌ها را ببینند؛ سیاه لشکرها. چند ماه قبل بود انگار. هوا گرم بود. توی خیابان ارباب جمشید جا مانده از روزهای رونق خیابان مردی که موهایش جوگندمی بود و دست‌هایش در فضا می‌لرزید برایم تعریف کرد که چند وقت پیش بود... از اماکن یا جایی شبیه این آمدند... کافه دیگر کافه قبل نیست... سیاه لشکرها را پیدا نمی‌کنی... یکی دوتاشان این‌ور و آن ور دستفروشی می‌کنند... اما همیشه نیستند...نمی دانم کجا رفتند... نمی‌دانم....

مرد نمی‌داند. هیچ کس نمی‌داند که تنها کسانی که هرروز و شب در ذهن و خیال شان، میان واقعیت و‌ رؤیا لاله‌زار را دوره می‌کنند حالا کجا هستند. کدام گوشه تهران و نه طهران روزها را شب می‌کنند. کجا و با چه کسی خاطره دوره می‌کند. تنهایی این روزهاشان را با چه کسی سهیم می‌شوند. کسی نمی‌داند!

دکان‌ها می‌لرزند، آدم‌ها به هم تنه می‌زنند، درخت‌ها خشکیده ایستاده‌اند، ماشین‌ها شبیه هیولاهای آهنی می‌غرند، لاله‌زار تنهاست، فریاد می‌زند، سیاه لشکرها به جایی دور فرار می‌کنند، کسی بر بالین طهران ضجه می‌زند؛ انگار زنی است؛ زنی که مادر تاریخ است... .

کد خبر 70624

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز